بند هفتم
روزى که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه بر آمد ز کوهسار
موجى بجنبش آمد و برخاست کوه کوه ابرى ببارش آمد و بگریست زار زار
گفتى تمام زلزله شد خاک مطمئن گفتى فتاد از حرکت چرخ بیقرار
عرش آنزمان بلرزه در آمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمهاى که گیسوى حورش طناب بود شد سرنگون زباد مخالف حباب وار
جمعى که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بى عمارى محمل شتر سوار
با آنکه سر زد آن عمل از امت نبى روح الامین زروح نبى گشت شرمسار
و انگه ز کوفه خیل الم روبشام کرد نوعیکه عقل گفت قیامت قیام کرد
بند هشتم
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهة فکند هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هر جا که بود آهوئى از دشت پا کشید هر جا که بود طایرى از آشیان فتاد
شد وحشتى که شور قیامت بباد رفت چون چشم اهلبیت بر آن کشتگان فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخمهاى کارى تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بى اختیار نعره هذا حسین زو سر زد چنانکه آتش از و در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول
بند نهم
این کشته فتاده بهامون حسین تست وین صید دست و پا زده در خون حسین تست
این نخلتر کز آتش جان سوزتشنگى دود از زمین رسانده بگردون حسین تست
این ماهى فتاده بدریاى خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست
این غرقه محیط شهادت که روى دشت از موج خون او شده گلگون حسین تست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین تست
این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین تست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین تست
چون روى در بقیع بزهرا خطاب کرد وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
بند دهم
کاى مونس شکسته دلان حال ما ببین ما را غریب و بیکس و بى آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند در ورطه عقوبت اهل جفا ببین
در خلدبر حجاب دو کون آستین فشان و اندر جهان معصیبت ما بر ملا ببین
نى نى ورا چو ابر خروشان به کربلا طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تنهاى گشتگان همه در خاک و خون نگر سرهاى سروران همه بر نیزهها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبى مدام یک نیزهاش زدوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلطان بخاک معرکه کربلا ببین
یا بضعة الرسول ز ابن زیاد داد کو خاک اهلبیت رسالت بباد داد
بند یازدهم
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از ین حرف سوزناک مرغ هوا و ماهى دریا کباب شد
خاموش محتشم که از ین شعر خونچکان در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که از ین نظم گریه خیز روى زمین با شگ جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بسگه خون گریست دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین جبریل را زروى پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطائى چنین نکرد بر هیچ آفریده جفائى چنین نکرد